دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۲ ب.ظ

بلوط خسته ای بیدار می سوزد

دلم در حسرت دیدار می سوزد

همان کبکی که از خائیز بر می خاست

بدون غنگه و منقار می سوزد

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۷ ب.ظ

بند بند وجودم حس دلتنگیست در این قافله ی احساس غمها!

باید که نگریست به زردی برگ و گوش هدیه داد به هیاهوی بادی که از میان شعله های سرکش آتش میگذرد و جانی بر آتش می بخشد تا سوز نیم خشک پاییز را از بدن در آورد...

آری!بنگر...اینجا پاییز است

 

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۴ ب.ظ

دوست خوبم...میدانی؟! باید وقتی به آخرش رسید بروی و به آن کس که ذهنت را پریشان کرد جای تک تک دردهایت را نشان دهی و در چشمانش کلمات را تزریق کنی و بگویی《تماشا کن...غصه ای که در دلم نشاندی را ببین!》یک جا ،در یک لحظه از زندگی همین خنجرها که با جامه ی دردهای کوچک نمایان میشوند،به شکل توده ای سرطانی زندگی کردن یا بهتر است بگویم زنده گی کردن را از تو خواهد گرفت...

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۵ ب.ظ

میدونین...اومدم یه متن عاطفی بنویسم ولی نتونستم!

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۲۲ ب.ظ

رفته بودیم دریا ، دختر خالم لب آب داشت بازی میکرد یهو دمپاییشو آب برد...

فک میکنی عکس العملش چی بود؟!

هی گریه میکرد میگفت به خدا التماس کردم ک دمپاییم نره ولی خدا کمکم نکرد ، باهاش قهرم....

حکایت خیلیامونه

به خدا التماس یه زندگی قشنگ ، عشقمون یا هر چیز دیگه ای رو میکنیم...

جواب نمیده.. به هر دلیلی که عقل ناقص ما از درکش عاجزه...

باهاش قهر میکنیم ..

با کسی که اگه یه دیقه باهامون قهر کنه ، کل زندگیمون میره رو هوا... با همونی که همیشه هوامونو داره...

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ب.ظ

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۶ ب.ظ

خدایا
خروج از ماه مبارک را برای ما،
مقارن باخروج از تمامی گناهان قرار بده.

« آمین »

عید سعید فطر بر شما دوستان عزیزم مبارک♡

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۱۳ ب.ظ

امروز به خیلی چیزا فکر کردم...هم حالم گرفته شد...هم تقریبا یه جاهایی خوشم اومد

بنظرم خیلی ساده و سریع چیزای پیش و پا افتاده یا مضحک و بدرد نخور برامون عادت شد!

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

گاهی قلبم با مغزم مشاجره میکند.راستش را بخواهی من حق را به قلبم میدهم اما برای آنکه دل مغزم نشکند هیچ نمیگویم. 

چه جمله ی عجیبی!!مگر مغز دل دارد؟اگر دل داشت که آنقدر منطقی نمیشد!

قلبم فریاد نمیزند،مغز هم همینطور.اما مغز سعی میکند با دلایل قانع کننده اش این غائله را ختم کند.

وای متعجبم از قلبم،چرا سکوت کرده؟هیچ چیز بر زبان جاری نمی سازد. در سکوتش اما،خروارها فریاد مانند کودکی که مادرش را گم کرده خود را به در و دیوار شهر احساس ها می زند اما فرمانروای عاشق "سکوت" حکم میکند.

اگر من هم جای او بودم همین دستور را صادر میکردم.در سکوت حرفهای نگفته زیادی نهفته است.من دیده ام که آدم های این شهر گاهی سکوت میکنند و با چشمان و نگاه خود حرف می زنند.

گاهی سکوت می کنند و تنها کسانی می فهمند در سکوتشان چه فریادهایی زده می شود که هم درد آنها باشند.

فریاد را همه میشنوند هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است.

هر وقت به فکر فرو می روم گمان می برم این توطئه مغز است.او از فریاد های دل بیم دارد و درد ها را یک به یک جمع می کند تا قلب به پایان خط برسد و دیگر توانی برای فریاد زدن نداشته باشد و فقط سکوت کند و بگذارد که بگذرد...

فکر میکنم قلب با نگاهش در گوش مغز نجوا می کند : 

    《حیف ! فریاد مرا بغض به یغما برده است

                 یک بغل حرف ، ولی محض نگفتن دارم

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۱ ب.ظ

چه گناهی؟!

تو مرا تنگ در آغوش بگیر؛
تن تو عین بهشت است،
جهنم با من...🧡
 
| نفیسه سادات موسوی |
سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۶ ب.ظ

دلبر...نمیدانم به چه زبانی بابت تمام آنچه که با بودنت ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم!

تقویم را ورق میزنم...

می رسد به روزی که وجودم عشق را لمس کرد...

روزی که جنگل های آشفته قلبم پر از شکوفه شد..

نگاه کن ! چقدر با آمدنت این روز زیبا شد !

با آمدنت روح خسته ی من جان گرفت 

روزی که به دنیا آمدی ، هرگز نمیدانستی که آرامش بخش روح و روان کسی خواهی شد که با تو زندگی برایش دلنشین تر است...

قوت قلبم ! در کنار تمام داشته هایم ، تنها تو ، دلیل کافی خوشبختی ام هستی...

تولدت معراج دستهای من است زمانی که عاشقانه آمدنت را شکر میکنم...

 

♡تولدت مبارک دار و ندار من♡

•۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹•

 

 

 

اینم کادوی من به نی نی کوچولوی قشنگمون نظرتون؟؟!!

کادو

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۱ ب.ظ

 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
 وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلی

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
  چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
  وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
  من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر چیزی در آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

 

| مرحوم افشین یداللهی |

 

 

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۰ ب.ظ

I love all the stars in the sky, but they are

nothing compared to the ones in your eyes!

 

من تمام ستاره های آسمون رو دوست دارم ولی

اونا در مقایسه با ستاره ای که در چشمان تو

میدرخشه هیچند !

 

 

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۸ ب.ظ

شب آن شب که عشق پر میزد میان کوچه بازارم

تــو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم

به یادم هست باران شد تــو این را هم نفهمیدی

من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم

تــو می لرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی

تــو را میخاست بنویسد بروی صفحه، خودکارم

میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی

گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم

هوا تاریک تر میشد تــو زیر ماه میخواندی

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم   

 فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم

از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد

تــو آن سو شعر میخوانی من این سو از تــو سرشارم

سحر از راه میآید تــو در خورشید می گنجی

و من هرروز مجبورم زمان را بی تــو بشمارم

شبانگاهان که برگردی به سویت باز میگردم

اگر چه گفته ام هرشب که این هست آخرین بارم

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۳۵ ق.ظ

هر سوالی دارین بپرسین ج میدم😑😐😂