آذر انتهای پاییز است..
جایی برای وداع همیشگی با عاشقی!
چه بسا سگهایی که بر اجساد شیرها رقصیدند
و شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند...
ولی نمیدانستند که شیر، شیر میماند
و سگ همان سگ!
عصر جمعه که می شود
نبودنت
آرنجش را
به قفسه ی سینه ام تکیه می دهد !
و لم می دهد بر دلم
از دست این نبودنت
که عادت نمی شود !
برای از تو نوشتن واژهها گم میشوند و جملات صف میکشند؛ برای نوشتن از غرور یک ملت، برای نوشتن از ته ماندهی امید یک کشور...
دست روی دست نذار که این دنیا به آدمایی که برای هدف هاشون هیچ تلاشی نمیکنن، هیچ ثمره ای نمیده. به جای اینکه بایستی و فقط رسیدن بقیه به هدف هاشون رو تماشا کنی، خودت دست به عمل شو و برای هدف هات بجنگ.
🤍
جیبِ بزرگتر نمیخواهد
چتر هم همینطور
پاییز فقط دلبر میخواهد
با یک خیابان
که خشاب اش پر از عشق باشد!
و ته مانده های باران
بعد آرام آرام ماشه را
بچکانی روی گونه اش
همین...🥰🍁
|مریم قهرمانلو|
دستت را بوسیدم...
پاییز بود و نم باران...
دستت را بوسیدم...
پاییز بود و
آسمان بغض ڪردهی ابرے..
شبی که باران شدیدی می بارید
پرویز شاپور از احمد شاملو پرسید:
" چرا اینقدر عجله داری؟ "
ژاپنیها یه اصطلاحی دارن به اسم «ایکیگای» که معنیش میشه "دلیلی برای بودن".
امروز،فهمیدم که...
من حتی اگر هیچ آدمیو تو این دنیای بزرگ نداشته باشم ، ولی تو رو واسه همیشه دارم !