۹ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ ق.ظ

اگر این دنیا غریبه پرور است ؛

  تو آشنا بمان

 تو پای خوبی هایت بمان. 

 مردم حرف میزنند ، حرف باد می شود در هوا و تو را دورتر می کند از همه کسانی که «باور» دارند برای یک چهار حرف ناآشنا.  

اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهمید ؛ 

 بر روی عشق خط نکش! 

 عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند. 

 دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد. 

 تو خوب باش تو زیبا بمان ،

 و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ، 

رو به آسمان نگاه کند 

و زیر لب بگوید:

 هنوز هم عشق پیدا می شود


 " نرگس صرافیان طوفان "

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۴۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۱۷ ب.ظ
هرگز با چشم‌های من، خودت را تماشا نکرده‌ای
تا بدانی چقدر زیبایی...
هرگز با گوش‌های من خودت را نشنیده‌ای
تا بدانی چه آرامشی در صدایت ریخته!
هرگز با پاهای من
با شوق به سمتِ خودت قدم برنداشته‌ای
و هرگز با دست‌های من دست‌ خودت را نگرفته‌ای!
تو هرگز با قلبِ من خودت را دوست نداشته‌ای و نمیدانی چگونه میشود عاشقت شد و از این عشـق مُـــرد!
تــو نمیدانی...
تــو هیچ چیز نمیدانی...

 | مانگ میرزای |


روز همه دخترا مبارک❤

علی الخصوص : کلیک

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۰۴ ق.ظ

^ ^
شده در حنجره ات بغض گلو گیر شود؟
به تلاطم برسی، حسِ تو   تحقیر شود؟

شده دلتنگ شوی،  اشک   امانت  ندهد؟
زخمیِ عشق شوی، قلب تو زنجیر شود؟

شده ویرانه شوی، بال و پرت بسته شود؟
نتوانی بروی،   عشق   زمین گیر  شود؟

شده آرام  ترین آدمِ این  شهر  شوی؟
وقتی احساسِ تو با فاصله تعبیر شود؟

👤فرشته تشکری

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۳۸ ب.ظ

آهای کافه چی ! از ما که گذشت
اما هر که تنها آمد اینجا، نپرس چه میل داری
تلخ ترین قهوه ی دنیا را برایش بریز
آدمهای تنها مِزاج شان به تلخی ها عادت دارد...

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۵۷ ب.ظ

خوشحال میشم به کانال تلگرامیِ وبلاگ سر بزنید

text_cafedel@

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۰۷ ب.ظ

الهی...!

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ، نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی..

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ،

کس به غیر از تونخواهم چه بخواهی چه نخواهی!

باز کن در ، که جز این خانه مرا نیست پناهی...

قسمتی از مناجات خواجه عبدالله انصاری

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

از اونجایی که اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم و حتی انگیزه برای پیدا کردن پست ندارم...میخوام یه دفعه برم سر اصل مطلب.

۲۰ روزی میشه که مامانبزرگم رفته. تو این ۲۰ روز ، دوست و فامیل و آشنا راه رفتن و گفتن زن خوبی بود ، اذیتمون نکرد و .... حلالش میکنیم !

توی این حبابی که این چند روز دورم بود که باعث شده بود یکم گنگ و گیج بشم، اصلا به این جمله که حلالش میکنیم فکر نکرده بودم.

دیشب همینجوری که آسمونو نگاه کردم دیدم ماه چقدر خوشگل روبرومه. 

نشستم به فکر کردن و خودمو از بچگی تا الان مرور کردم ..

مرور کردم و گریه کردم...

من (یا شاید همه ی ماها) اونقدر گناه انجام دادیم ، اونقدر دلها شکوندیم ، اونقدر غیبت کردیم ، کسی رو رنجوندیم ، حرصشو درآوردیم ، به آدما پُز دادیم ، میتونستیم مهربون باشیم نبودیم ، تو دلمون واسه همدیگه بد خواستیم و و و ....

بعد از مرگ من ، شاید همه بازم بیان و بگن حلالش میکنیم ، شاید پدر مادرا بخاطر بخشندگیشون بچشونو ببخشن ، شاید دوستام بخاطر خاطراتی که داشتیم بگن حلالش کردیم...

اما !

اما اون غریبه ای که تو خیابون بوده ، اون فروشنده ی مغازه ، اون کارگر پمپ بنزین ، اون آدمای غریبه ای که حتی اسمم رو نمیدونن و تو یه لحظه بد کردم بهشون چی؟

اونا که اصلا خبر دار نمیشن من مردم ک بخوان بگن حلالش کردیم!

اندازه ۱۷ سال گناه قراره به دوش بکشم.. تهش چی میشه؟ قراره چیکار کنم؟

یادمه اولین باری که غیبت کردم ۶ ۷ سالم بود. یه خانومی تازه به خانواده اضافه شده بود که صداش خیلی نازک بود.

من و دوستم همینجوری که باهم بازی میکردیم ، یهو با صدای اون خانوم حرف زدیم و خندیدیم (تقلید تمسخر آمیز!)

آخر بازیمون یادمه زدم زیر گریه و به دوستم گفتم خدا مارو دید الان ، مارو میبره تو جهنم ، الان ما میمیریم

اونم ترسید گفت وای راست میگی چیکار کنیم حالا ، تو جهنم خیلی بده

خلاصه که باهم تصمیم گرفتیم بریم و به اون خانوم بگیم مارو ببخشه

وقتی بهش گفتیم انگار خیلی خوشحال شد ، گفت عب نداره گریه نکنین :)

دیشب یاد اون خاطره افتادم...کاش میشد هنوزم عین بچگیا اونقدر ساده باشم که با یه گناه از خدا بترسم و گریم بگیره و به فکر جهنمم باشم!

کاش حداقل بتونم از این به بعد همون سپیده ی ۶ ۷ ساله بشم...تا خدا قبلیارم یه کوچولو ببخشه (که میبخشه دیگه نه؟!)