یک سال دیگه ، یه روزی مثل ۱۰ مرداد ، ساعت ۲۰:۰۰
.
.
.
هوامو داشته باش!
دلِ من به تو گرمه♡
با کمی تاخیر پست قهرمانیو میزارم...آخه دیگه هر کی ندونه شما که بهتر میدونین خیلی واسمون عادی شده مثل بعضیا با بردن یه بازی نمیریم تو مکانهای ارتباطی جشن راه بندازیم!
ما آروم و با آرامش ، پر قدرت و با تمدن عظیم ، به چشم اندازهای بلندتر و سرخ تر نگاه میکنیم. برای شیرها زوزه ی کفتارها ارزشی نداره!
تبریک به همه ارتش سرخیا ، برای پنجمین بار تبریک ❤
|توهمیشهقهرمانیپرسپولیسم|
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟
بین برادران خودم هم زیادی ام!
|فاضل نظری|
تا حالا شده با یه آهنگ حس و حالتون عوض بشه، این یکی از اون آهنگ هاست که برای مدت کوتاهی منو از افکارم خارج می کنه و ملودی باحالی داره.
این موزیک ترکیبی از دو آهنگ «Ignition» و «... Do You» با خوانندگی Phoebe Ryan هست که در اصطلاح بهشون مشآپ گفته میشه.
شما هم یک آهنگ شاد به انتخاب و سلیقه خودتون پیشنهاد بدین ؟؟
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشیمان بشنود،
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.
[مارکوت بیگل]
آدمها می آیند
گاهی زندگی ات می شوند
گاهی تنها خاطره ای در ذهنت
آن ها که زندگی ات میشوند
چشمانشان
دستانشان
گواهِ بودنشان است
آن ها که تنها در نقطه ای از ذهنت می مانند
نقش عاشق پیشه ها را بازی می کنند
می آیند
که نباشند، که نبینند
تنها خاطره میشوند
گاهی با یادشان ، از سادگیت لبخندی می زنی آن هم تلخ از زهر
گاهی هم یادشان بغضی می شود که بیخ گلویت را قلقلک میدهد
اما تو لبخندت را کنار بگذار
برای کسی که بی تابِ خنده هایِ توست
بی تردید در این دنیا
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از او
هیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته که نداشته ...!!
[عادل دانتیسم]
تو را نمی دانم،
اما من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده،
به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان،
به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.
من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد،
پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.
روزی از راه می رسد
و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری،
من دلم روشن است...
[حاتمه ابراهیم زاده]
در صداقت عمقی است..
که در دریا نیست!
و در سادگی بلندایی است
که در کوه نیست...
سادگی مقدمه صداقت است
و فاصله سادگی تا صداقت
دریا دریا معرفت است...
نابینا غصه نخور..
در دنیا چیز قشنگی وجود ندارد
ماهم که میبینیم، خود را به کوری زده ایم؛ باور کن!
ماهیها گریه شان دیده نمیشود
گرگها خوابیدنشان
عقابها سقوطشان و
انسان ها درونشان ..
👤 صادق هدایت
مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود:
اگر می خواهی چیزی را نابود کنی ، اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی،
کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی.
آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود، پژمرده می شود و می میرد!
▪︎ بعد از عشق اثر الیف شافاک ▪︎
به چشم هات اعتماد نکن!
اونها فقط محدودیتها رو نشون میدن... با فهم و درکت نگاه کن.
دنبال چیزی بگرد که میدونی و راه پرواز رو خواهی دید.
محدودیتی در کار نیست!
▪︎ جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ ▪︎
من از خودم میپرسم چرا حقیقت باید ساده باشد.
تجربه من کاملا خلاف این را به من یاد داده است ! حقیقت ، تقریبا هیچ وقت ساده نیست...
و اگر چیزی بیش از حد واضح و آشکار به نظر میرسد، اگر عملی به ظاهر از منطق سادهای پیروی میکند، معمولا انگیزههای پیچیدهای پشت سر آن هست..
▪︎ کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو ▪︎
می خواهم به راه تو عاشق بمانم و عاشق بمیرم!
حتی اگر که کفر گویم، ایمان شکسته و کافر بمیرم!
به راهی می روم بعد از این که پا در آن نهاده باشی!
مرید توام حتی اگر به مسجد نباشدُ به میخانه بمیرم!
سهم من از دنیا یک تار موی تو گر باشد نخواهم چیز دیگری!
آن لحظه که نگاه تو را ببینم برای غیر از تو هرگز نمی میرم!
من ماه دارم، یتیم نیستم ماه من در زمین است!
دوستت دارم به من گفته، باید برای ماه خودم بمیرم!
شعر من می خواند عاشق چشمان اون هستم!
گر به شعر من آه گوید به آه او همین اینک بمیرم!
سالها از پس هم آمدن و رفتن، نبود او به خانه!
چراغ خانه ام روشن کند به شبی تاریک نمیرم!
به من مصطفا گفته دوستش دارم و می داند!
از این پس مال او باشم، خدایا به راه او بمیرم!
خدایا " تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
اما…
تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر بنده ات ماندی ؟
گر عقل پشت حرف دل اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت، وسوسه اما نمیگذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دستِکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدالِ جنون، مردِ جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم اینچنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسهی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
▪︎ فاضل نظری ▪︎