شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

گاهی قلبم با مغزم مشاجره میکند.راستش را بخواهی من حق را به قلبم میدهم اما برای آنکه دل مغزم نشکند هیچ نمیگویم. 

چه جمله ی عجیبی!!مگر مغز دل دارد؟اگر دل داشت که آنقدر منطقی نمیشد!

قلبم فریاد نمیزند،مغز هم همینطور.اما مغز سعی میکند با دلایل قانع کننده اش این غائله را ختم کند.

وای متعجبم از قلبم،چرا سکوت کرده؟هیچ چیز بر زبان جاری نمی سازد. در سکوتش اما،خروارها فریاد مانند کودکی که مادرش را گم کرده خود را به در و دیوار شهر احساس ها می زند اما فرمانروای عاشق "سکوت" حکم میکند.

اگر من هم جای او بودم همین دستور را صادر میکردم.در سکوت حرفهای نگفته زیادی نهفته است.من دیده ام که آدم های این شهر گاهی سکوت میکنند و با چشمان و نگاه خود حرف می زنند.

گاهی سکوت می کنند و تنها کسانی می فهمند در سکوتشان چه فریادهایی زده می شود که هم درد آنها باشند.

فریاد را همه میشنوند هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است.

هر وقت به فکر فرو می روم گمان می برم این توطئه مغز است.او از فریاد های دل بیم دارد و درد ها را یک به یک جمع می کند تا قلب به پایان خط برسد و دیگر توانی برای فریاد زدن نداشته باشد و فقط سکوت کند و بگذارد که بگذرد...

فکر میکنم قلب با نگاهش در گوش مغز نجوا می کند : 

    《حیف ! فریاد مرا بغض به یغما برده است

                 یک بغل حرف ، ولی محض نگفتن دارم

۳نظر ارسال شده است.
  1. . n̈äs̈ẗr̈n̈ .
    . n̈äs̈ẗr̈n̈ .
    ۳ خرداد ۹۹، ۱۷:۴۲
    همیشه نوشته هاتو دوس داشتم
    اینم که یکیشونه
    رفیقِ خر و با استعداد و نویسنده ی من=)
    • sepid.v ~|
      قربونت
      منم دوست دارم😐😑❤😂
  2. . n̈äs̈ẗr̈n̈ .
    . n̈äs̈ẗr̈n̈ .
    ۳ خرداد ۹۹، ۱۹:۴۶
    میدونممم🤣🤣❤
  3. Roham Gh
    Roham Gh
    ۳ خرداد ۹۹، ۲۲:۳۱
    عالی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">