سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۰۶ ق.ظ

بابابزرگم همیشه میگفت کاری که ماها خوب بلدیم زجر دادنِ همدیگه‌ست .
میگفت انقدر همدیگه رو شکستیم ک پُر شدیم از دنیای آدمای نصفه نیمه و خورد شده .
فکر کنم باید یاد بگیریم خودمون بتونیم حال خودمونو خوب کنیم .
خودمون مواظب دلِ خودمون باشیم .
هرکی اومد زجر داد ،شیکست ، نگات نکرد و رفت !

پ‌.ن : حسین پناهی یجا میگه :
من
تکه‌تکه از دست رفتم؛
در روز روزِ زندگی‌ام 
شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۱۰ ب.ظ

به یدونه ازون حسای خوبی که یهویی اشک تو چشم جمع میشه و بدن آدم مور مور میشه چون دقیقا خدارو حس کرده و لمس کرده...نیازمندم

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۲۶ ق.ظ

 اینکه میگن خدا چیزی رو که ازش بیشتر دوس داشته باشی ازت میگیره 

یعنی اینکه هرچیزی رو که بیشتر از خوووودت دوس داشته باشی از دست میدی

چون میشه حس نیاز 

وقتی نیاز به چیزی رو حس کنی 

ذهنت، زندگیت، قدمایی که برمیداری و کائنات از اون نیازه بهت بیشتر میده نیازتو بیشتر میکنه 

چون نیمه هوشیارت پر شده از نیاز

وگرنه خدا که سر جنگ نداره...

تویی که داری پیام نیاز میفرستی به ذهنت

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ب.ظ

+ عَبِد با این همه غدیش چجوری حرف دلشو بهت زد؟

- بعضی آدما با زبون حرفاشونو میزنن،بعضیا با چشماشون!
من حرفشو از تو چشماش خوندم :)
چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۱ ب.ظ

طبق قرار قبلیمون با شروع مهر ماه ، پستهایی با عنوان باران باش نه تگرگ که شامل گلچین جملات یک کتاب از سری کتابهای زندگی با طعم خوشبختی بود ، نوشته و در قالب ۱۰ پست منتشر شد.
با ۱ مهر شروع کردم و با ۳۰ مهر تموم میکنم.
از همه کسایی ک تا اینجا دونه ب دونه پستهارو مطالعه کردن و نظر دادن و باعث انگیزه و خوشحالیم شدن ممنونم.
اما در این پست قصد دارم که لینک پستهارو قرار بدم تا اگر کسی از دوستان نخونده و مشتاقه ، استفاده کنه.
امیدوارم که مطالب مفید واقع شده باشن براتون:)

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ب.ظ

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۵ ب.ظ

خیلی ناراحتم واسه مردم کشورم..خیلی

نمیخوام زیاد ناراحتیمو بروز بدم ، هممون میدونیم دیگه چه وضعیه

فقط یهویی از ته دلم خداروشکر کردم که مامانم هنوز نگام میکنه،فلانی هنوز میخنده باهام،فلانی هنوزم بهم پیم میده...

خداروشکر کنین واسه بودنامون..♡

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۶ ب.ظ

مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آن‌که می‌خواست تو را، قسمت مردم گردد

 

یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ق.ظ

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۳ ق.ظ

تولدت مبارک بهترین رفیق دنیا...

میدونم این متنو نمیخونی اما...همینکه از تبریک تولدم خیلی خوشحال شدی ی دنیا برام بسته

تو دو سوم من سن داری، اما بهترین رفیقی! مگه همیشه باید رفیقا هم سن هم باشن؟؟

امروز روز تولدته..(البته یکم دیر شد! ۲۵ مهر بدنیا اومدی) و...نمیدونم،نمیدونم باید چی بنویسم دربارت!

هیچوقت فکر نمیکردم روز تولدت با اون گریه ات برام غمگین بشه، اخه میدونه که کسی اخمتو دراره دل من ریش میشه...

فقط میخوام بگم،تو جزو ۵ نفر زندگیمی که نمیخوام از دستت بدم،تو واسم فقط خودتی!

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۹ ب.ظ

یه صیادم و تو ماهی !

پیشم بودنت نمیشه، نباشی ام که نمیشه...

عجب عشق اشتباهی!!

 

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۴ ب.ظ
سلام به همه امیدوارم روزای پاییزی براتون دلگیر نباشه و لحظاتی ارامبخشو سپری کنین :)
و مهم تر از همه امیدوارم سلامتی بازم مهمون بی رنگ و نشون زندگیامون شه با این تفاوت که دیگه قدرشو میدونیم...!
 
یه چالش خیلی جالب و بنظرم باحال که وبلاگ هاتف راه اندازی کردن و نسترن جان منو دعوت کرد و جا داره ازش تشکر کنم :)
توصیحات کامل رو میتونید اینجا بخونید 👇
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ ب.ظ

‌ گفتم ای دل، نَروی؟ 
خار شوی، زار شوی 
بر سرِ آن دار شوی 
بی بَر و بی بار شوی 
نکند دام نهد؟ 
خام شوی، رام شوی؟ 
نپَری جلد شوی، 
بی پر و بی بال شوی؟ 
نکند جام دهد؟ 
کام دهد، ازلب خود وام دهد؟ 
در بَرت ساز زند، رقص کند، 
کافر و بی عار شوی؟ 
نکند مست شوی؟ 
فارغ از این هست شوی؟ 
بعد آن کور شوی، 
کَر شوی، شاعر و بیمار شوی؟ 
نکُنَد دل نَکَنی، 
دل بِکَنَد، 
بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟ 
برود در بر یار دگری، 
صبح که بیدار شوی؟؟!
سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۳ ب.ظ

بنظرم تنهایی هوشمندترین احساسه...

دقیقا وقتی که اعصابت خورده ، کلافه ای ، روزای خوبیو سپری نمیکنی ،آدمایی که یه روزی فکر میکردی برات بهترین هستن و بهترین میمونن...ولت میکنن و میرن!

آدمایی که ی روزی حسرت اینو میخوردی که چرا زودتر پیداشون نکردی...

و خاطراتی که به اجبار باید دفنشون کنی!

فقط کاش آدما میدونستن چقدر با رفتنشون رو زخمای دیگمون نمک میپاچن...

این تنهاییه لعنتی چیه که انقد خوب بلده دقیقا کِی ما احساسی ترین و ناتوان ترین فردیم تا بیاد و حمله کنه...؟!

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۱ ب.ظ

دلبر! بیا ببین...دروغِ قشنگ تلخند‌هایم را 

در آینه بنگر و داروغه دیار تنهایی هایم را به دیدگان راه بده...

زبان بگشا و بگو ، مگر درمانی دارم بر زخم هایم بجز تو؟
دردانه ام! خیال میکنی رفتی اما تو هستی 
کاش بودی و روزگارم را بعد از خویش میدیدی

چه پاییز سردی !
چه تصوراتی که با آن عشق پرشورت داشتم...

آری...من هنوز هم گاهی روزها ، خیال میکنم که یک روز در بین هیاهوی کوچه های این شهر، تو برمیگردی....!