۱۶۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۰۴ ق.ظ

^ ^
شده در حنجره ات بغض گلو گیر شود؟
به تلاطم برسی، حسِ تو   تحقیر شود؟

شده دلتنگ شوی،  اشک   امانت  ندهد؟
زخمیِ عشق شوی، قلب تو زنجیر شود؟

شده ویرانه شوی، بال و پرت بسته شود؟
نتوانی بروی،   عشق   زمین گیر  شود؟

شده آرام  ترین آدمِ این  شهر  شوی؟
وقتی احساسِ تو با فاصله تعبیر شود؟

👤فرشته تشکری

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۳۸ ب.ظ

آهای کافه چی ! از ما که گذشت
اما هر که تنها آمد اینجا، نپرس چه میل داری
تلخ ترین قهوه ی دنیا را برایش بریز
آدمهای تنها مِزاج شان به تلخی ها عادت دارد...

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

از اونجایی که اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم و حتی انگیزه برای پیدا کردن پست ندارم...میخوام یه دفعه برم سر اصل مطلب.

۲۰ روزی میشه که مامانبزرگم رفته. تو این ۲۰ روز ، دوست و فامیل و آشنا راه رفتن و گفتن زن خوبی بود ، اذیتمون نکرد و .... حلالش میکنیم !

توی این حبابی که این چند روز دورم بود که باعث شده بود یکم گنگ و گیج بشم، اصلا به این جمله که حلالش میکنیم فکر نکرده بودم.

دیشب همینجوری که آسمونو نگاه کردم دیدم ماه چقدر خوشگل روبرومه. 

نشستم به فکر کردن و خودمو از بچگی تا الان مرور کردم ..

مرور کردم و گریه کردم...

من (یا شاید همه ی ماها) اونقدر گناه انجام دادیم ، اونقدر دلها شکوندیم ، اونقدر غیبت کردیم ، کسی رو رنجوندیم ، حرصشو درآوردیم ، به آدما پُز دادیم ، میتونستیم مهربون باشیم نبودیم ، تو دلمون واسه همدیگه بد خواستیم و و و ....

بعد از مرگ من ، شاید همه بازم بیان و بگن حلالش میکنیم ، شاید پدر مادرا بخاطر بخشندگیشون بچشونو ببخشن ، شاید دوستام بخاطر خاطراتی که داشتیم بگن حلالش کردیم...

اما !

اما اون غریبه ای که تو خیابون بوده ، اون فروشنده ی مغازه ، اون کارگر پمپ بنزین ، اون آدمای غریبه ای که حتی اسمم رو نمیدونن و تو یه لحظه بد کردم بهشون چی؟

اونا که اصلا خبر دار نمیشن من مردم ک بخوان بگن حلالش کردیم!

اندازه ۱۷ سال گناه قراره به دوش بکشم.. تهش چی میشه؟ قراره چیکار کنم؟

یادمه اولین باری که غیبت کردم ۶ ۷ سالم بود. یه خانومی تازه به خانواده اضافه شده بود که صداش خیلی نازک بود.

من و دوستم همینجوری که باهم بازی میکردیم ، یهو با صدای اون خانوم حرف زدیم و خندیدیم (تقلید تمسخر آمیز!)

آخر بازیمون یادمه زدم زیر گریه و به دوستم گفتم خدا مارو دید الان ، مارو میبره تو جهنم ، الان ما میمیریم

اونم ترسید گفت وای راست میگی چیکار کنیم حالا ، تو جهنم خیلی بده

خلاصه که باهم تصمیم گرفتیم بریم و به اون خانوم بگیم مارو ببخشه

وقتی بهش گفتیم انگار خیلی خوشحال شد ، گفت عب نداره گریه نکنین :)

دیشب یاد اون خاطره افتادم...کاش میشد هنوزم عین بچگیا اونقدر ساده باشم که با یه گناه از خدا بترسم و گریم بگیره و به فکر جهنمم باشم!

کاش حداقل بتونم از این به بعد همون سپیده ی ۶ ۷ ساله بشم...تا خدا قبلیارم یه کوچولو ببخشه (که میبخشه دیگه نه؟!)



پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ

ما ، محمدرضا و سپیده ، تصمیم گرفتیم به وبلاگمون حال و هوای تازه‌ای بدیم و بیشتر و بهتر وبلاگنویسی کنیم.

لذتی که در وبلاگنویسی هست رو نمیشه با هیچ جای دیگه‌ای مقایسه کرد مثل مقایسه‌ی داشتن خونه یا رفتن به هتل یا مکان‌های استیجاری هست.

پس تصمیم گرفتیم خونمون رو به سبک خودمون تزیین کنیم تا بیشتر از این محیط لذت ببریم.

نظرتون در مورد این قالب چیه؟ و یک اسم برای این قالب پیشنهاد بدین.

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ب.ظ

از شعله ، به خاطر روشنایی‌اش..

سپاسگزاری کن!

اما چراغدان را هم ،

که همیشه صبورانه در سایه می‌ایستد...

از یاد مبر!

گریه کنی اگر ، که آفتاب را ندیده‌ای..

ستاره‌ها را هم نمیبینی.

ماهی در آب خاموش است و

چارپا روی خاک هیاهو می‌کند و

پرنده در آسمان آواز می‌خواند.

آدمی ، امّا...

خاموشی دریا و 

هیاهوی خاک و

موسیقی آسمان را در خود دارد.

هنگامی که ، در فروتنی ، بزرگ باشیم !

بیش از همه به آن بزرگ نزدیک شده‌ایم.

ممکن ، از ناممکن می‌پرسد:

"خانه‌ات کجاست؟"

پاسخ می‌آید:

"در رویای یک ناتوان"


ماه نو و مرغان آواره

رابدرانات تور

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

گر نهادی تاج قرآنی به سر

یا نهادی سر به سجده تا سحر

دل شکست و آمدت اشک بصر

زیر لب آهسته نامم را ببر

اگر زخمی چشیدی گاه‌گاهی از زبان من

اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من

نمی‌گویم میان سجده‌ی سبزت دعایم کن

فقط ، امشب شب قدر است...

تو لطفی کن ، حلالم کن !

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ

بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم

بیچاره من! اگر نشناسی مرا توهم


تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد

چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم


فاضل نظری

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۲۴ ب.ظ

میدانی جان دلم

خیلی ها میگویند عشق شهریار حسابی ناب بود

میگویند ای کاش کسی شبیه شهریار ما را میخواست

ولی من ترجیح میدهم عشقمان شبیه شاملو باشد

تو بخواهی،من هم بخواهم

شهریار یک عمر، تنها و یک تنه خواست

من این عشق را نمیخواهم

اما به تو قول میدهم

تو احمد باشی

بیدرنگ، یک عمر آیدا خواهم شد ...


• سیما امیرخانی

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۲ ب.ظ

گفت:« چند تا دوسم داری؟»

گفتم:«  یکی»

ابروهاشو تو هم کشید، اخم کرد و گفت:

« خسته نشی از این همه دوست داشتن!»

خندیدم و گفتم: « نه، قول میدم، تا ته دنیا»

با قیافه شاکی گفت:

« اخه یکی بدرد میخوره؟  تکون بخوری تمومه! خیلی کمه، خیلی»

گفتم:« شاید ظاهرش کم نشون بده

اما یک، قوی ترین عددیه که میشناسم

یک کمیتش شاید پایین باشه

اما بجاش کیفیت داره

یک بزرگه، به اندازه خدا

یک عزیزه ، مثل تویی که یکی یدونمی

یک خاصه ، مثل ماهِ آسمون

یک تموم نشدنیه ، مثل جهان

یک پر از شکوهه ، مثل نفر اول شدن توی مسابقه ها»

 خیره شده بود و با دقت گوش میداد..

حرفم که تموم شد، حس غرور را در چشمانش میدیدم دستانم را گرفت، خیره در چشمانم گفت:

« قول بده همیشه یکی دوسم داشته باشی»

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۱۲ ب.ظ

 این با عشق فرق داره.

من عاشقت نیستم،من معتقدم به تو.

که آدم توی این دنیای هچل هفت باید لااقل به یک چیزی معتقد باشه.

یک تعلق، دست آویز، امید.

تو مثل احیای بعد از مرگی، که بعدِ هر تموم شدن با فکر کردن بهت بشه ایستاد.

بشه دوباره شروع کرد.

گفتم حضور تو واسه من تو این دنیا ، معجزه میکنه..

من ایمان دارم به تو!

🤍

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۳۶ ق.ظ

عاشقانه تَرین ابراز علاقه 

هم متعلق به شاملوئه اونجا که میگه:

من غرور مطلقم آیدا ؛

و افتخارِ من این است که بنده ی تو باشم 

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۰۴ ق.ظ

هراسِ من اما

از مردن نیست...

از زنده ماندنِ بعد از توست! 🖤

یه ساله که اینجا براتون نوشتم..

اکثرا متنایی که خوشم اومد رو پست کردم؛

کلی چالش باهم دیگه رفتیم؛

دوستای خوبی پیدا کردم اینجا؛

و خب تک تکتون باعث موندگار شدنم تو این فضا شدین..

خواستم بگم مرسی که تا حالا همراه من و وب کوچولوی یکساله ام شدین :)

از این به بعد هم بیاین باهم بمونیم..

 

تولدت مبارک کافه‌ی خوشگل من

۲۰ فروردین ۱۴۰۰

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۳۸ ب.ظ

دلم میسوزه واسه کسایی که قلبشون پاکه و با همه خوب رفتار میکنن ولی به اعتمادشون جواب کثیفانه داده میشه....

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۱۲ ق.ظ

تو مِثلِ؛

چای داغ بعد یخبندانی ، بوی بنزین وسط پمپ بنزینی ؛

موج دریای شبی ؛

آرامشِ تو دل طوفانی ، حس شیرین کش و قوس دادن بعد یه خواب طولانی‌ای ، بوی خوب نوزاد تازه متولد شده‌ای ؛

نوای ملایم تو هیاهوی شهری ، بوی خوش دود هنگام سوختن کبریتی ؛

خوابیدن بعد یک روز پرکاری ،

و تو مقصد و من همان رَهرو گم‌کرده راهم.

"♡"