بردار دل از شیشهی رازی که شکسته است
از آینهء چشم نوازی که شکسته است
جز آه نمی آید از این قلب پر از درد
اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است
چون برکهی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه!
دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است
این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را
دیگر به شکستن چه نیازی که شکسته است
تردید سزاوار دل عاشق من نیست
ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته است
▪︎فاضل نظری▪︎
یک سال دیگه ، یه روزی مثل ۱۰ مرداد ، ساعت ۲۰:۰۰
.
.
.
هوامو داشته باش!
دلِ من به تو گرمه♡
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟
بین برادران خودم هم زیادی ام!
|فاضل نظری|
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشیمان بشنود،
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.
[مارکوت بیگل]
آدمها می آیند
گاهی زندگی ات می شوند
گاهی تنها خاطره ای در ذهنت
آن ها که زندگی ات میشوند
چشمانشان
دستانشان
گواهِ بودنشان است
آن ها که تنها در نقطه ای از ذهنت می مانند
نقش عاشق پیشه ها را بازی می کنند
می آیند
که نباشند، که نبینند
تنها خاطره میشوند
گاهی با یادشان ، از سادگیت لبخندی می زنی آن هم تلخ از زهر
گاهی هم یادشان بغضی می شود که بیخ گلویت را قلقلک میدهد
اما تو لبخندت را کنار بگذار
برای کسی که بی تابِ خنده هایِ توست
بی تردید در این دنیا
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از او
هیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته که نداشته ...!!
[عادل دانتیسم]
تو را نمی دانم،
اما من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده،
به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان،
به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.
من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد،
پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.
روزی از راه می رسد
و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری،
من دلم روشن است...
[حاتمه ابراهیم زاده]
در صداقت عمقی است..
که در دریا نیست!
و در سادگی بلندایی است
که در کوه نیست...
سادگی مقدمه صداقت است
و فاصله سادگی تا صداقت
دریا دریا معرفت است...
نابینا غصه نخور..
در دنیا چیز قشنگی وجود ندارد
ماهم که میبینیم، خود را به کوری زده ایم؛ باور کن!
ماهیها گریه شان دیده نمیشود
گرگها خوابیدنشان
عقابها سقوطشان و
انسان ها درونشان ..
👤 صادق هدایت
می خواهم به راه تو عاشق بمانم و عاشق بمیرم!
حتی اگر که کفر گویم، ایمان شکسته و کافر بمیرم!
به راهی می روم بعد از این که پا در آن نهاده باشی!
مرید توام حتی اگر به مسجد نباشدُ به میخانه بمیرم!
سهم من از دنیا یک تار موی تو گر باشد نخواهم چیز دیگری!
آن لحظه که نگاه تو را ببینم برای غیر از تو هرگز نمی میرم!
من ماه دارم، یتیم نیستم ماه من در زمین است!
دوستت دارم به من گفته، باید برای ماه خودم بمیرم!
شعر من می خواند عاشق چشمان اون هستم!
گر به شعر من آه گوید به آه او همین اینک بمیرم!
سالها از پس هم آمدن و رفتن، نبود او به خانه!
چراغ خانه ام روشن کند به شبی تاریک نمیرم!
به من مصطفا گفته دوستش دارم و می داند!
از این پس مال او باشم، خدایا به راه او بمیرم!
گر عقل پشت حرف دل اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت، وسوسه اما نمیگذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دستِکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدالِ جنون، مردِ جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم اینچنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسهی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
▪︎ فاضل نظری ▪︎
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
اگر این دنیا غریبه پرور است ؛
تو آشنا بمان
تو پای خوبی هایت بمان.
مردم حرف میزنند ، حرف باد می شود در هوا و تو را دورتر می کند از همه کسانی که «باور» دارند برای یک چهار حرف ناآشنا.
اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهمید ؛
بر روی عشق خط نکش!
عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند.
دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد.
تو خوب باش تو زیبا بمان ،
و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ،
رو به آسمان نگاه کند
و زیر لب بگوید:
هنوز هم عشق پیدا می شود
" نرگس صرافیان طوفان "