گفت:« چند تا دوسم داری؟»
گفتم:« یکی»
ابروهاشو تو هم کشید، اخم کرد و گفت:
« خسته نشی از این همه دوست داشتن!»
خندیدم و گفتم: « نه، قول میدم، تا ته دنیا»
با قیافه شاکی گفت:
« اخه یکی بدرد میخوره؟ تکون بخوری تمومه! خیلی کمه، خیلی»
گفتم:« شاید ظاهرش کم نشون بده
اما یک، قوی ترین عددیه که میشناسم
یک کمیتش شاید پایین باشه
اما بجاش کیفیت داره
یک بزرگه، به اندازه خدا
یک عزیزه ، مثل تویی که یکی یدونمی
یک خاصه ، مثل ماهِ آسمون
یک تموم نشدنیه ، مثل جهان
یک پر از شکوهه ، مثل نفر اول شدن توی مسابقه ها»
خیره شده بود و با دقت گوش میداد..
حرفم که تموم شد، حس غرور را در چشمانش میدیدم دستانم را گرفت، خیره در چشمانم گفت:
« قول بده همیشه یکی دوسم داشته باشی»
تو هزار و سی صد و قدیم میومدم بین شعر های فاضل نظری شهر های ملوی و سعدی و حافظ میخوندیم الان اومدم « قول بده همیشه یکی دوسم داشته باشی» میخونم هر دوشون خوبن اما این کجا و ان کجا مثال بد هم بخوام بزنم مثل کچلیت عمو جانی که بهش میاد و کچلیت جکسون استتهام که بهش میاد ۹۹ درصد آدما هر دوشون رو میشناسن و طرفدار هردوشونن و هردوشونو دوست دارن