و مقامی هست به نام حیرت
امروز با کل خانواده اعم از پسردایی زندایی دخترخاله دایی و .... ویدیو کال گرفتیم...
همه عیدو تبریک میگفتن و به رسم احترام از دایی بزرگ شروع کردن به ترتیب به پدربزرگ و مادربزرگم عیدو تبربک گفتن و دور هم ۳۷۹۰۸۷۵۳۳۴ بار خدارو شکر کردیم واسه بودن جفتشون.
سلام به همه
امیدوارم حالتون مثل ... مثل لذت شیر گرم تو زمستون،مثل کرسی مادربزرگ وقتی برف میباره،مثل قدم زدن با معشوق وقتی بارون پاییزی داره میاد،و هر حس خوب دیگه ای که میشناسین باشه...
میخوام یه تشکر خیلی خیلی ویژه از دوست خوبم محمدرضا بکنم بخاطر ترجمه این قالب فوق العاده از تیم بلک تم که واقعا خیلی دوسش دارم و کلی ذوق کردم ...
امیدوارم همینجوری بدرخشی دوست عزیز❤️
گزیدهای از کتاب «قهوه سرد آقای نویسنده»
(اثر جناب آقای روزبه معین)
داشتم ادبیات میخوندم..
توی جاخالی ای که بین توضیح درسا هست، یه جمله ای نوشته بودم...
یادمه اونشب حالم خیلی بد بود و یه کار (شاید بشه گفت اشتباه!) کردم..
الان که باز داشتم مرور میکردم چشمم افتاد بهش
آرامش خاصی بهم داد♡
به یدونه ازون حسای خوبی که یهویی اشک تو چشم جمع میشه و بدن آدم مور مور میشه چون دقیقا خدارو حس کرده و لمس کرده...نیازمندم
اینکه میگن خدا چیزی رو که ازش بیشتر دوس داشته باشی ازت میگیره
یعنی اینکه هرچیزی رو که بیشتر از خوووودت دوس داشته باشی از دست میدی
چون میشه حس نیاز
وقتی نیاز به چیزی رو حس کنی
ذهنت، زندگیت، قدمایی که برمیداری و کائنات از اون نیازه بهت بیشتر میده نیازتو بیشتر میکنه
چون نیمه هوشیارت پر شده از نیاز
وگرنه خدا که سر جنگ نداره...
تویی که داری پیام نیاز میفرستی به ذهنت
+ عَبِد با این همه غدیش چجوری حرف دلشو بهت زد؟