تا حالا شکار رفتی...؟
من میرفتم،ولی دیگه نمیرم...!
آخرین باری که شکار رفتم ،شکار گوزن بود،خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم،من شلیک کردم بهش،درست زدم به پایش...!
وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت،چشم هاش داشت التماس میکرد ،نفس می کشید،زیباییش من رو تسخیر کرده بود،حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه،می تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم...
خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ می زنه و وقتی من رو می بینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم...!
از التماس چشم هاش فهمیدم بهترین لطفی که می تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم...!
تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی
دوست باشی...!
گزیدهای از کتاب «قهوه سرد آقای نویسنده»
(اثر جناب آقای روزبه معین)
ولی بنظر من میشه ! نمیدونم ... شاید واقعا بشه!
کتابش رو خوندی؟
قشنگه؟
می خوام بخرمش آخه
قبلاً هم اسمشو شنیده بودم یه تیکه هاییش رو دیده بودم خوشم اومده بود :)
چه قشنگ بود...کاش نمی کشتش😄
و اینکه یک توصیه هم بکنم به کسانی که هنوز این کتاب رو نخوندن: بخونیدش آقا، حتماً بخونیدش! وقتی شروعش کنید، دیگه گذر زمان رو نمیفهمید چون که وحشتناک توی کتاب غرق میشید... اینقدر داستانش جذابه. :)
لابد می خواسته بخوردش دیگه /:
این مسخره بازیا چیه دگه /:
درسته منم باآقای معین موافقم
اگه بدجور زخمیش کرده باشی تقربیا غیرممکنه جزموارد استثنایی
من رمان ایرانی کلیدر، چشم هایش، ملکوت، سووشون، مدیر مدرسه و سمفونی مردگان رو معرفی میکنم. رمان خارجی هم که تا دلتون بخواد. در زمینه های متفاوت. حالا که گفتم میخواستم نمایشنامه ی هملت رو که همه اسمشو شنیدن رو یه بار تاکید کنم. واقعا حیفه کسی نخونه...
سووشون و چشمهایش رو اول بخونید. حیفه واقعا...
اولی سیمین دانشور دومی بزرگ علوی
انشاالله
کاریش نمیشه کرد. یازده سال گذروندیم. این یه سالم روش
ممنون
فوق العاده است. از نظر دانش انگار از دوران پارینه سنگی تا الان زنده مونده! خیلی شوخ طبع نیست ولی هممون محو دانش و چیزای جالب تاریخ شدیم. شاید یکی از ویدیو ها شو تو وبلاگم گذاشتم. واقعا مرد بینظیریه.