گاهی بهترین کاری که میشه کرد
نه فکره، نه خیال، نه تعجب، نه ناله و زاری!
فقط باید یه نفس عمیق کشید
و ایمان داشت که بالاخره همه چیز
اون جوری که باید، درست میشه
آره میدونم، نمیشه همیشه حال آدم خوب باشه،
ولی همیشه میشه بهتر بود،
بهتر، نسبت به اون حال بَدِه
و اینو مدیون کارایی هستیم که انجام میدیم
تا حالمون عوض شه !
خودش گفته
یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیدیِهمْ
یعنی بنده ی من
نگران فردایت نباش
از افعال آدمهای اطرافت دلگیر نباش
کاری از آنها بر نمی آید
و تا من نخواهم برگی از درخت نمی افتد!
وطن! لبخندهای مردمِ شیرین زبانت کو؟
وطن جان! این غبار از چیست؟ آذربایجانت کو؟
الا تبریز! ای در چشمِ تهران ریز!! غمگینم،
مگر غم را کند مشروطه هان! ستار خانت کو؟!
گریبان پاره کن! هان ای برادر، وقت فریاد است
سکوتت چیست یعنی؟ غیرتت چون شد؟ دهانت کو؟
برون انداز مارا زین وطن، ما سخت تنهاییم
نبینم سر به زانو مانده ای آرش! کمانت کو؟
دوای درد ما اشک است...آری اشک...آری اشک..
شراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟
به هر فصلی غمی، هر صفحه ای انبوهِ اندوهی
وطن جان! خسته ام، پایانِ خوبِ داستانت کو؟
▪︎حسین جنتی▪︎
وقتی جواب تستت مثبت در اومد...
و گفتی دلم برات تنگ شده ، پیشم بمون
قلبم به تپش افتاد !
ولی وقتی بعدش گفتی :
"امروز اگر برود ، فردا نیاید شاید "
قلبم هزاربار مرد !
ساعت ۱۰ شب است..آسمان گیسوی خود را شانه میکند..مهتاب میتابد تا سیاهی بی نظیر گیسوی او را به رخ عاشقان بکشاند.
اما...این دل، یک آسمان ابری میخواهد برای باریدن تا سپیدهدم!
شاید این آخرین شبی باشد که دستان اختران و مژگانش در هم گره خورده و مردمک چشمانش را به شب دعوت میکنند...
رخدادِ فرداروز ، نیازمند یک آهنگر بود. آهنگری برای قلب ، برای روح ، برای عقل!
آهنگری میباید ، تا جای شیشه و فولاد را در قلب عوض کند...تا این روح خسته و افسرده را ایستاده کند...
عقل دیگر نباید گوش به سخن قلب دهد.
باید پلکها را ببندد ، گوشها را بگیرد ، احساس را خفه کند ، و عشق را...
عشق را سرکوب کند ! که این از محال ترین های ناممکن هاست...
عشق اگر سرکوب میشد ، که حال جهانیان افشان نبود !؟
عشق را نه پدر میتواند رفع کند...نه مادر میتواند برایش دعا کند...نه برادر میتواند پشتش باشد...نه خواهر میتواند دلسوزی کند..
عشق را ، فقط معشوق باید !
درد عشق یاری را میطلبد که بیاید و بشورد و بروبد تمام آشفته حالی را...
اما ، درین هنگام که دوایی نیست برای درد چه میتوان کرد؟!
ساعت ۸ بامداد است...
شاید تابحال ، تا به این سن ، از صدای هیچ انسانی تا به این اندازه ، دلآزرده نشده باشم...
پرواز شمارهی *** به مقصد *** آمادهی حرکت است.
شیشهی دردِ قلب ، به آنی شکسته میشود...غم در دلم جاخوش کرده و گویی خوشیهایم چشمان گیرایشان را بر رویم بستهاند.
صدای چرخ های چمدان در سالن ، انعکاس ناخوشایندی در ذهنم ایجاد میکند.
تلفن همراه را خاموش کرده ، از پنجرهی کوچک هواپیما سرزمینم را نگاه میدارم ، وطنم را ، خاکم را ، ریشه و اصالتم را...!
با چشمانم ، قلبم را راهی جایی میکنم که مردمانم آنجایند...
جایی که تمدنم معنا دارد ، تاریخم افتخار دارد ، و نژادم نام آریایی را یدک میکشد!
ارزشهایم را میگذارم و میروم...اما !
میدانم که روزی باز خواهم دید مردمانم را !
مردمانی که در حال ، خودشان جای دیگر و لیاقتشان جای دیگریست..
ساعت ۸ غروب است...طاقتفرساترین ۱۲ ساعتِ زندگیام!
مرسی از دعوتت پسر زمستان :)
بردار دل از شیشهی رازی که شکسته است
از آینهء چشم نوازی که شکسته است
جز آه نمی آید از این قلب پر از درد
اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است
چون برکهی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه!
دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است
این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را
دیگر به شکستن چه نیازی که شکسته است
تردید سزاوار دل عاشق من نیست
ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته است
▪︎فاضل نظری▪︎
یک سال دیگه ، یه روزی مثل ۱۰ مرداد ، ساعت ۲۰:۰۰
.
.
.
هوامو داشته باش!
دلِ من به تو گرمه♡
با کمی تاخیر پست قهرمانیو میزارم...آخه دیگه هر کی ندونه شما که بهتر میدونین خیلی واسمون عادی شده مثل بعضیا با بردن یه بازی نمیریم تو مکانهای ارتباطی جشن راه بندازیم!
ما آروم و با آرامش ، پر قدرت و با تمدن عظیم ، به چشم اندازهای بلندتر و سرخ تر نگاه میکنیم. برای شیرها زوزه ی کفتارها ارزشی نداره!
تبریک به همه ارتش سرخیا ، برای پنجمین بار تبریک ❤
|توهمیشهقهرمانیپرسپولیسم|
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟
بین برادران خودم هم زیادی ام!
|فاضل نظری|
تا حالا شده با یه آهنگ حس و حالتون عوض بشه، این یکی از اون آهنگ هاست که برای مدت کوتاهی منو از افکارم خارج می کنه و ملودی باحالی داره.
این موزیک ترکیبی از دو آهنگ «Ignition» و «... Do You» با خوانندگی Phoebe Ryan هست که در اصطلاح بهشون مشآپ گفته میشه.
شما هم یک آهنگ شاد به انتخاب و سلیقه خودتون پیشنهاد بدین ؟؟