قطار زندگی می گذرد !
قطاری که هزار واگن و پنجره دارد ولی من از تمامی پنجره هایش
فقط تو را می بینم که برایم دست تکان می دهی !
از دستهایم برای قطارت ریلهایی ساخته ام !
که تمامی مسیر آن از روی زندگی من می گذرد ،
مسیری مابین چشمها و قلبم...
از اونجایی که علاقه خاصی دارم تو روز عشق کادو بگیرم بجای ولنتاین ، یه لطفی بهم شد و جشن داریم با تم عشقم😂
خیلی دوست داشتم شرکت کنم...و اینکار رو کردم
اما قبل از خوندن باید بگم که متاسفم که خیلی کوتاه ( شاید ) و یکم خشک جواب دادم ، حالِ دلم نذاشت بهتر از این حرف بزنم ^-^
چه خوب است که انسان
روحی را یافته باشد
تا در میان آشوبِ طوفانها بتواند
در دامنش بخزد
تمامِ شعرهای دنیا مخاطب دارند
حتی همان هایی که برایِ یکدیگر میفرستید,
آنهایی که با ذوق و شوقِ فراوان تر میخوانید و تکرار میکنید و با همه یِ هیجان بیشمار
برایِ عزیز ترین شخصِ زندگیتان میفرستید.
یک روز ، چشم باز می کنی و می بینی عزیز ترین آدمِ زندگی ات ، دیگر نیست !
کسی که تا دیروز خیال می کردی همیشه برایِ داشتنش و برایِ دوست داشتنش ، فرصت هست ،
مثل حال بدِ
تنهاییِ زیر بارون...
نمره ی بد امتحان...
سیلی محکم روحی از طرف معشوقت...
کشیده شدن پوستِ روی پا...
کابوس افتادن از ارتفاع...
مثلِ...
آهای مرگ؛ کاش میدانستی ما بینوا ملتیم به ستوه آمده از رنج و حسرت، کاش میدانستی در این سرزمین، قحطی لبخند بیداد میکند، کاش میدانستی اینها که میبری، خالقان خاطرهاند برای مردمانی درمانده. چنین بیرحمانه در کمین نشستهای که چه؟
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم
چون سایه عدم بود سراپای وجودم
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پَر نگشودم
▪︎فاضل نظری▪︎
تو صمیمی تر از آنی که دلم میپنداشت
دل تو با همه آینهها نسبت داشت
تو همان ساده دل سبز نجیبی که خدا
در بین دل پاکت صدف آینه کاشت
روز مادر مبارک
۱۴ بهمن ۹۹
خداوندا
اگر جایی "دلی" بیتابِ دلدار است؛
نمیدانم چطور
اما خودت پا درمیانی کن...!
[سعید صاحب علم]
زخمهای آدم مُحترمه.
پشت هَر زخمی تاریخ ، تاوان ، درد و شاید یک انقلاب نهفتهست.
ساده نِمیشه از زَخمهای شخصی برایِ آدمها حرف زد.
وقتی جسارتِ گفتنِ از زخم هامون رو بَرای کسی پیدا میکنیم یعنی خیلیخیلیخیلی اون آدم رو عَزیز و امن دونستیم ....
و باوَر داریم که مراقبِ جایِ زخم خواهد بود !
دیروز به یه قسمتی از کتابی تو وبلاگ دوست عزیزم خوندم که واقعا خیلی به دلم نشست :
عشق من به تو، به هیچ چیز شبیه نیست: تو برای من همه ی زندگی، همه ی امید، همه ی دنیا شده ای. نقش تو، در ذهن من، همه چیز را می زداید و جانشین همه چیز میشود. واقعیت قضیه یک سخن بیش نیست: تو، یا مرا به آسمان خواهی برد یا به گورستان، اما تا هنگامی که زندگی و امکان زندگی هست، باقی چیزها حرف مفت است. من با تو میخواهم آسمان را فتح کنم.
|کتاب مثل خون در رگهای من|
|نامه های احمد شاملو به آیدا|
|برگرفته شده از وبلاگ رنگ حیات|