شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۲۵ ق.ظ

در افسانه‌های وطنی آمده؛ راننده‌ای با کامیونش 10نفر را زیر گرفت و کُشت. مردم همیشه در صحنه گرداگرد ماشین و جنازه‌هاجمع شده بودند به تماشا و کارشناسی و کروکی کشیدن!

موتورسوار نگون بختی که به سرعت می آمد نتوانست موتورش را کنترل کند و به یکی از تماشاگران برخورد کرد و او را کُشت. بنای آه و ناله گذاشت که:

- وای بدبخت شدم! وای زدم یک نفر رو کُشتم! روزگارم سیاه شد.. وای وای!

راننده کامیون با خونسردی جلو آمد، لِنگ جنازه را گرفت و پرتش کرد وسط ده نفری که کُشته بود و گفت:

- شد11نفر! ... تو برو!

توی زندگی هر کس، باید یک راننده کامیون باشد که لِنگ غصه آدم را بگیرد پرت کند توی بارش و بگوید:

- شد هزار و یک غصه! تو برو...!

۷نظر ارسال شده است.
  1. محمد 17
    محمد 17
    ۴ ارديبهشت ۰۰، ۱۰:۲۹
    جالب و تفکر بر انگیز بود...
  2. ماه بانو
    ماه بانو
    ۴ ارديبهشت ۰۰، ۱۲:۲۹
    سلام
    وای نفسم گرفت خیلی عمیق و خوب بود
    بسی به فکر فرو رفتم
    • sepid.v ~|
      سلام
      ای وای حالا چه کنیم...کروناعم هست نمیشه نفس مصنوعی بدم😂😂
      مرسی از حضورت❤
  3. Saeed  H
    Saeed H
    ۴ ارديبهشت ۰۰، ۲۲:۰۶
    وات ده فاخ :|
  4. 00:00 :.
    00:00 :.
    ۵ ارديبهشت ۰۰، ۱۱:۰۹
    !!!!!!
  5. امیر  +
    امیر +
    ۵ ارديبهشت ۰۰، ۱۳:۱۲
    واااااااااااو!
    چه عجیب بود آخرش :)
    • sepid.v ~|
      دقیقا همون واااااو...
  6. Amir chaqamirza
    Amir chaqamirza
    ۵ ارديبهشت ۰۰، ۱۹:۳۷
    سلام. سلام.سلام..‌ :)
    چقدر با مفهوم بود...،خیلی خیلی بزرگن اون راننده کامیونا.... :).
    • sepid.v ~|
      سلام
      ممنون که خوندین...
      بله واقعا !
  7. _ Narges  _
    _ Narges _
    ۵ ارديبهشت ۰۰، ۲۱:۴۶
    یکم عجیب بود ولی عمیق بود :)
    • sepid.v ~|
      من مخصوصا اون آخرش که درباره غصه بود خیلی فکر کردم بهش :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">