خب خب...از بدی های سال ۹۹ هر چی و هر چی که بگممممم ، کمه.
از تابستونش که اون اتفاقات افتاد و طعم از دست دادنو واسه اولین بار چشیدم ، و از کروناش و انصاریان و میناوند که ضربه های خیلی شدیدی بودن برام و و و....
ای دختر! بازگرد و به گذشته ننگر که هیچ نیک در آن نیست !
و البته که خوشحالم به وبلاگیا پیوستم تا از گذشته های خوبم حرف بزنم... بریم سراغ ۹ بار که لبخند زدم تو این سال :
💐وقتی باهام درد و دل کرد و روم حساب کرد و آخرش کشیده شد به شوخی و من با یه لبخند فقط مات قهقهه و اشک از شوق مرد محکم زندگیم شدم.(بطور کلی هر وقت بابابزرگمو میبینم از اعماق وجود لبخند میزنم)
🌹وقتی که مامانم مثل یه رفیق و یه کوه پشتم وایساد تا شبا راحت تر بخوابم ، از وجود و حضورش روحم لبخند زد.
🌼وقتی بعد از چند ماه دوری ، اولین بار بچه داداشم ، آراد ، رو دیدم و داشت راه میومد تا بپره تو بغلم.(داداش=دایی کوچیکه)
🌻همه وقتی میفهمن اونی که دوستش داشتن دوسشون دارن لبخند میزنن دیگه، نه؟!
🌷وقتی دیدم پرسپولیسم بعد از زمین خوردن مثل یه شیر زخمی پاشد و باز مایه افتخارم بود قلبم لبخند زد.
🌺وقتی معلم فیزیک یازدهم ، مثل یه رفیق صبح و شب باهام حرف میزد و بهم قوت قلب میداد ، حس کردم بجز معلمم رفیقمم هست و خنده رو لبم اومد.
🪴وقتی سریال senicokbekledimi رو دیدم ، از اون همه عشق ضربانم خندون شد.
🌱وقتی واسه اولین بار دوتا کادو که خیلی همیشه دوست داشتم بگیرم و گرفتم اونم از عزیزترینام(کتاب و گل)
🌸وقتی واسه رسیدن به رویام امسال یه استارت قلبا و از نظر خودم متفاوتو زدم تا نور امیدو روشن کرده باشم، به خودم تو آینه لبخند زدم.