پیرمردی را میشناختم ....
که هیچکس را نمیشناخت
آلزایمر ، هوش و هواسش را
از او گرفته بود.
اما در این سالها...
نام یک شخص را همیشه
زمزمه میکرد
همان که جایی امن
در اعماق قلبش داشت
جایی که...
دستان فراموشی هم
به آن نرسیده بود !
حسین علی اکبری
چقدر اینطور متنا رو دوست دارم و نمیتونم فقط قلب بذارم حتی اگه پیامم بی محتوا باشه :)
زیبا نوشتی :)
راستی پاییز تموم شد ها! پست ثابتتون رو نمی خواین بردارین. هر چند من عاشق پاییزم