دستت را بوسیدم...
پاییز بود و نم باران...
دستت را بوسیدم...
پاییز بود و
آسمان بغض ڪردهی ابرے..
دستت را بوسیدم..
پاییز بود و
من و ...
دستت را بوسیدم!
پاییز بود و
محو شدن خیالی...
ڪه از حضورت ساختہ بودم....
پاییز بود و
رفتن و
رفتن..
پاییز ڪه میشود...
آدمها میروند...
خیالها میروند...
دلها میروند...
و جانها ...
سالهاست که با این خیال ها زندگی میکنم ،
محو میشوند و ساعتی بعد بر میگردند،
دلنوشته ای که پر از حقیقت عشق بود
بقیه فصلا هم خوبنا :)))
تو زمستونم بارون میاد ^-^
چقدر دلپذیر بود...
یاد درس فارسی سال پنجم ابتدایی افتادم...روزی که باران بارید
دلدادگی و دلتنگی باهم اخت شده بود...