نخند جانم، نخند...
آدم دست و پای دلش
میان چال گونه ات میشکند
تو نخند!
میترسم نقاش ها
لبخندت را نقاشی کنند
عکاس ها لبخندت را ثبت کنند
شاعرها از لبخندت غزل بگویند
نویسنده ها کتابت کنند
بعد منِ دست و پا شکسته
چطور با یک شهر رقیب رو به رو شوم؟
رحم کن یواشکی بخند،
فقط برای من...
✍ستایش قاسمی