آری!ماه کم دارد.این قلب بی قرارِ آشفته یک ماه میخواهد همچون قمر آسمان تا بتابد بر احساس و نورانی کند این حالِ دلِ زخم خورده را..باید ماهی بیاید و برای همیشه بماند.
می دانی..در زندگی کردن همواره یک امیدبخش نیاز است.زندگی بدون ماهِ قلبت که دیگر قلبت که دیگر زندگی نیست.. می شود مرده گی.
این ماه، می شود تسکین قلبت!
می شود تکیه گاهت و تا ابد برای "تو" می ماند!
آن ماهی که یک معبود پدید آورنده اش باشد،مثل و مانند نمی شناسد
چه بسا تکه هایی فلز که با نام ماه بر زندگیمان امواجی میفرستند و چه بسا روح هایی که در این امواج غرق میشوند!
اما ماهی را که یک عاشق از جنس معشوقش در قلبش راه دهد،بی نظیر است در عاشقی و مهمان ناخوانده ی عبادات و پرستش هایش میشود!
می شود شعر برای شاعر،باران برای بیابان،مادر برای فرزند...می شود جان و جهان! و در تاریکی مطلق فانوس میشود...
مگر نه اینکه معبود ساختگی نیست و معجزه ای در کار بوده؟!
پس؛چگونه میشود که آدمیان هر چه در توان دارند به میدان می آورند تا ماه را برنده شوند؟!
ماهی که به اجبار آورده شود و بخواهد برود،از ابتدا نباشد خوشتر است!
کسی که دلش رخت رفتن بر تن کند ،هر فعلی هم که وسط بیاید،بازهم می رود!
هوای قلبی که بی ماهش بگذرد،سراسر بیزاری و نفرت است...قلبی که ماهی را به دیدگان خویش راه داده باشد،بی هوای او دیگر تاب ندارد و جایش را در بندبند تنش غم فرا میگیرد.
عاشق بی معشوق،زندانی در قفس است که گویا قفسش ذره ذره عطر یار را به دوش کشانده و قصد کشتن دل را دارد.
دلداده همیشه معصیت کار است چرا که وجودش مالامال از مستی چشمان هم نفسش بوده..
و در نهایت باید در کوچه پس کوچه های قلبش با بغض پرسه بزند...
لیلی بی مجنون دق میکند و میمیرد و احساسش همچو برف زمستان به سرعت آب میشود!
برای مجنون،فرق بود و نبود لیلی اش فرق بود و نبود زندگیست..
عاقبتِ قلب بی ماه فرقی با گلهای گلخانه ندارد ...همگی نزاعی با جبر روزگار در دست دارند..
خب الان میتونم بپرسم که چجوری مینویسید این جملاتو !!
البته اونجوری کلا تبدیل میشدم به جملات قصار @-@
+ دلم میخواد بگم بازم بنویس ، ولی اون جوری حالت خراب میشه ! دلم میخواد بگم ایشالا هیچ وقت حالت خراب نباشه ، ولی اونجوری دیگه از این جملات خوشگل هم خبری نیست !! چیکار کنم #-#