ممنون میشم اگه تا آخرش بخونید🙏
امروز ساعت ۸ و رب بیرون بودم که ساعت ۷ و نیم فوتبال شروع شده بود...داشتم بدو بدو و با عجله میومدم و از اون ور هم تلفنی مادر گرامی گزارش بازی میکردن تا من برسم
با کلی استرس داشتم تند تند راه میرفتم با اون ماسک و... داشتم خفه میشدم (یه وضعی که مردم نگران نگاه میکردن...😂)
یهو نگاهم افتاد به یه پسر بچه...
سریع تلفنو قطع کردم و وایسادم سر جام،کل غم دنیا اومد جلو چشمم
یه پسر بچه ۷ ۸ ساله بدون ماسک بدون دستکش توی جوب...
خفگی نفسم به کنار،حس میکردم قلبم داره مچاله میشه و لحظه به لحظه اکسیژن کم میارم...
یهو یادم اومد اونروز مامان گفت یه ماسک اضافه میزارم تو کیفت کسیو دیدی فهمیدی دستش خالیه با احترام بدون اینکه فقرشو به روش بیاری تقدیم کن بهش
یه جوری لبخند زدم فکر کنم از پشت ماسک چشم ملتو کور کرد!😂
خوشحال بودم ازینکه واااای چقد تونستم تو این لحظه مفید باشم!
پسره داشت کارشو میکرد و میرفت
کلی حرف اومد توی ذهنم
سپیده بجمب..الان وقتشه..اگه بره و نتونی کاری و قلبت میگه رو انجام بدی،تا چند وقت عذاب وجدان ولت نمیکنه!
مگه تو نیستی ک پشت چراغ قرمز ب تنها چیزی ک فک میکنی اینه ک ب این بچه ها کمک کنی؟؟
مگه تو وقتی میری مغازه و میدونی جنسی ک خریدی مثلا ۵ تومن میشه ولی از قصد ۱۰ تومن میدی و مابقی رو میزاری تو صندوق خِیر ؟؟
(بین دوتا زیپ کیفم ی جای خیلی نازک و باریک وجود داره ک همیشه شکلات یا پول میزارم توش واسه بچه های کار که اسمشو با مامان گذاشتیم صندوق خیر)
با خودم گفتم بجمبا سپی..الان وقتشه..بدو مگه چن وقته حالت بد نیست؟؟خوبش کن!
رفتم جلوتر پشتش به من بود
+عزیزم؟؟
-جواب نداد
+آقا پسر
-بله
+این ماسکو بگیر ،حتما حتما بزن به صورت
-یهو زل زد تو چشمام
+خطرناکه مریض میشی اصلنم دستتو نزن به صورت و ماسکتو نده پایین
-با ذوق و شوق بسترو باز کرد...
-وای خاله مرسییی (کم کم لباش شکفت...)
+خواهش میکنم (یه لبخند پر جون و با انرژی پاشیدم به صورتش)
چند قدم که دور شدم برگشتم دیدم زده به صورتشو داره میره...
تموم حسای خوب دنیا اومد سراغم..
ی نگاه ریز به آسمون کردم (خیلی کوتاه که مردم فک نکنن دختره دیونس)تو دلم گفتم:
+حداقل قبل اینکه بیام پیشت چنتا کار خوب انجام بدم دوسم داشته باشی مهربون...
همیشه وقتی ازینجور کارا میکنم تا چند روز حالم خوبه
الان تقریبا یه هفتس که لب به غذا نزدم و درست حسابی ی وعده غذایی نخوردم ،هر شب ۲ ۳ ساعت میخوابم اونم با خواب بد...
شاید سر جمع ۲۰ کلمه حرف زده باشم
از نور متنفر شدم و فقط تاریکی و تنهاییو میپرستم!
میگم...شاید..حرفامو شنیده!
شاید خواسته کمکم کنه...معجزه که میگن مگه همین نیست؟چی بهتر ازینکه حضور دلبرو حس کنی؟امروز اون پسرو سر راهم قرار داد تا امشب بتونم تو چشای مامانم نگا کنم و بخندم(بماند که چقد از لبخندم خوشحال شد)
امشب تونستم غذایی که مامانم درست کرده بود بخورم و از ته دل ازش تشکر کنم تو این ی هفته کلا غذاهای مورد علاقه منو درست کرد تا بخورم..
امشب
از همینجا
تو اتاقم
با حال خوب
از خدا
تشکر میکنم
♡
v kheili baes shd hmpndri dshte bshm ba in etfq
perfect 💎
حال دلتون خوب
حال منم خوب کردی دخمل😍
کاملِ کامل باید خوب باشی:|
واینکه این روحیه خوبت همه جا دنبالت باشه
( وی به تیمارستان می رود ! )
خوش حالم خوبی :)))))))))
انقدر ستاره رون ها زیادن قشنگ دو سه ساعت وقت می برن...
باید تعداد وبلاگ ها ی دنبال می کنم رو بکاهم جدی...
دمت گرم :)
روزای خوب رو آدم های خو میسازن؛دوست خوب من،آدم خوب خدا :)