پدرم دلواپس آینده برادرم است! اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بخندند...
برادرم نگران فشار کاری پدرم است!
اما حتی یک بار هم نشده خواستههایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد اما حتی یک بار هم نشده که با من در مورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: «فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟»
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یک بار نشده که دستش را بگیرم با او به سینما بروم، ، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم!!!
روانشناسان به این حالت آلکسی تایمی یعنی فقر کلمات در بیان احساسات می گویند. (در زبان فارسی به آلکسی تایمیا، نارسایی هیجانی هم گفته میشود)
در فرهنگ ما این مریضی یک رسم مرسوم است! احساساتت را پنهان کن و نشان نده!!!
از یک طرف در خلوت خود، دل مان برای این و آن تنگ میشود، از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم انگار که لالمانی میگیریم!
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهان مان را بسته تا مبادا چیزی در مورد «دلتنگیهایمان» بگوییم!
تکلیف مان را با خودمان روشن نمیکنیم.
یکدیگر را دوست میداریم اما آن قدر شهامت نداریم که دوست داشتنمان را ابراز کنیم!
ما آدمهای فقیری هستیم! البته فقیری که در کلماتش احساسات را پنهان میکند.
آن قدر در بیان احساساتمان آلکسی تایمیک (فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه) هستیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت، آن وقت تا آخر عمر برایش شعر بگوییم....
از یک جا به بعد، باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد....
از یک جا به بعد باید پدر به فرزندش بگوید که چقدر دوستش دارد....
از یک جا به بعد باید فرزند، دست پدر را بگیرد و با هم قدم بزنند....
از یک جا به بعد باید مادر فرزندش را به یک شام دونفره دعوت کند....
از یک جا به بعد باید فرزند در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تو را دارم....
از یک جا به بعد باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده است....
و چه خوب است، آن از یک جا به بعد، همین حالا باشد. ....
🌷🌹🌼
وقتی براش مهم نیست.. مهم نیست....
ترجیح دادم دیگه ابراز نکنم!
ما باید احساساتمونو بیان کنیم تا بیان نکنیم کسی از دلمون آگاه نمیشه مگر به ندرت از روی رفتارها بفهمن