شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۱ ب.ظ

به ساعت نگاه کردم.شیش و بیست دقیقه صبح بود.

دوباره خوابیدم.بعد پاشُدم به ساعت نگاه کردم.

شیش و بیست دقیقه صُبح بود.

فکر کردم : هوا که هنوز تاریکه.حتما دفعه ی اول اشتباه دیدم.

خوابیدم.وقتی پاشدم.هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شیش و بیست دقیقه صبح بود.

سراسیمه پاشدم.باورم نمیشد که ساعت مرده باشه.

به این کارها عادت نداشت.من هم توقع نداشتم.

آدم ها مثل ساعت ها هستند .

بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت.

مرتب،همیشگی،آنقدر صبور دورت میچرخند که چرخیدنشان را حس نمیکنی.

بودنشان برایت بی اهمیت میشود.

همانطور بی ادعا میچرخند.

بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام میشود.بعد یکهو روشنی روز خبر میدهد که او دیگر نیست.

قدر این آدمها را باید بدانیم،قبل از شیش و بیست دقیقه ی صبح...

۶نظر ارسال شده است.
  1. صنما ‌ ‌
    صنما ‌ ‌
    ۲۱ تیر ۹۹، ۱۶:۲۹
    چقدر خوب توصیف شده بود...
    • sepid.v ~|
      مرسی از نگاه زیباتون♡
  2. Hosein Is Here
    Hosein Is Here
    ۲۱ تیر ۹۹، ۱۶:۳۵
    حقیقت...
  3. اقا پسر
    اقا پسر
    ۲۱ تیر ۹۹، ۱۶:۴۴
    هعیی روزگار...
  4. هیچکس  ...
    هیچکس ...
    ۲۱ تیر ۹۹، ۱۶:۵۱
    اگه به ساعت یه باتری نو بندازی دو باره مثل همیشه برات کار میکنه
    • sepid.v ~|
      پس باید ادمهای اطرافمونو بی محبت رها نکنیم تا برامون بمونن :)

      محبت یجورایی همون باتریه محسوب میشه
  5. فاطـــღـــمـه ツ
    فاطـــღـــمـه ツ
    ۲۱ تیر ۹۹، ۱۸:۵۳
    حرف حق :)
  6. عالیه ریاحی
    عالیه ریاحی
    ۲۲ تیر ۹۹، ۲۲:۲۳
    خیلی خوب
    خیلی عالی....
    توصیف های دوست داشتنی
    • sepid.v ~|
      مرسی عزیزجان لطف داری❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">