آتش به جان من چرا زنی یار
امشب بشین و اشک دیده بشمار
گاهی اگر نظر کنی رویم
رازها ز نقل سینه با تو گویم
ز مهتابی که در هجرت همیشه همدم شبانه من است
ز تصویری که در این قاب دلیل بغض عاشقانه من است
چه گویم من چه پرسی تو ز حال و روز واپسین دقایقم
مرا گم کن در این رویا که خسته از عذاب این حقایقم
همانی که باش که میخواهی بیا ای جان بیا گاهی
بیا از این شب ترانه ها نرو
کنارم باش که خوش باشم مرا گم کن که پیدا شم
تو را به این عاشقانه ها نرو